خداوند ظهورش را نزدیکتر بگرداند
نیمه شب آواره و بی حس و حال * در سرم سودای جامی بی زوال ارتشبد زاهدی سال 48:اگر اعلی حضرت اجازه بفرمایند بغداد را ظرف دو ساعت با خاک یکسان میکنیم. سردار جعفری سال 92:اگر هواپیمایی اسراییلی بر آسمان ایران پرواز کرد مهم نیست که چند بمب و کجا پرتاب میکند مهم این است که در زمان برگشت آن هواپیما ،اسراییلی وجود ندارد که بخواهد بر آن فرود بیاید.
پرسه ای آغاز کردم در خیال * دل به یاد آورد ایام وصال
دل به یاد آورد اول بار را * خاطرات اولین دیدار را
آن نظربازیان اسرار را * آن دو چشم مست آهووار را
آمد و هم آشیان شد با من او * هم نشین و هم زبان شد با من او
تشنه جان بودم که جان شد با من او * ناتوان بود و توان شد با من او
وای از آن شب زنده داری تا سحر * وای از آن عمری که بی او شد به سر
مست او بودم ز دنیا بی خبر * دم به دم این عشق میشد بیشتر
آمد و در خلوتم دمساز شد * گفتگوها بین ما آغاز شد
گفتمش در عشق پا برجاست دل * گر گشایی چشم دل زیباست دل
گر تو بینی دریاست دل * بی تو شام بی فرداست دل
دل ز روی تو حیران شده *در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدار * من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را به سر دارم بدان * چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی میشود غم های من * با تو زیبا میشود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده * دل ز جادوی رخت افسون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده * عالم از زیباییت مجنون شده
کرد صدا نام مرا بشنیدم به گوش * گوییا صوت او برده عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود * هیچ یک جز او در این دل جا نبود
خوبی او شهره ی آفاق بود * در نجابت در وقار ، آقا بود
روزگار اما وفا با ما نداشت * طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت * بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه غم بود و بس * حسرت و رنج فراوان بود و بس
من که آن میمیرم ها گفتم * در عمل دیگر من باختم
از غمش با دود و دم همدم شدم * باده نوش فراق او من شدم
ذره ذره آب گشتم ، من کم شدم
گر آب رفته باز آید به رود * ماهی بیچاره اما مرده بود
اگه دوست داشتید بخونید شاید جالب باشه؛
یه دهکده ای بود دو تا خانواده توش زندگی میکردن.قدمت یکیشون هفت هزار ساله
بود اون یکی هم هفتصد هشتصد سال بود که بوجود اومده.اسم خانواده ی اولی
¤الف¤ بود اسم دومی هم ¤آ¤.از زمانی که بچه های خانواده ی آ بزرگ شدن شروع
کردن به زور گفتن به بچه های کوچیک تر از خودشون.تا نوبت رسید به خانواده ی
الف.خلاصه اذیتشون میکردن.نقشه میکشیدن تا این خانواده رو از هم جدا
کنن.سنگ مینداختن توی خونشون.حتی نفوذ میکردن داخل خونشون تا ریشه ی اون
خونه و خونواده رو بخشکونن.اینو چند سال پیش یکی از استراتژیست هاشون
گفت.میخواستن حق اونا رو ازشون بگیرن.ولی اعضای خانواده ی الف چیزی
نمیگفتن.ولی چند دهه پیش دیگه به ستوه اومدن.شروع کردن ریاست خونواده رو
عوض کردن.به دنبال همین کار درگیری پیش اومد به اعضای خانواده ی الف حمله
شد و هزاران تا از بچه های اون خونه رو به حمایت آ شهید کردن.بعد از اون هم
رییس خانواده ی آ شروع کرد به تحریم کردن.سی و اندی سال اینکارو انجام
میداد.بچه های خونه ی الف بشون خیلی فشار اومد.ولی هیچ وقت به خونه و
خانواده ی آ حمله و توهین نکردن.اونا رو اذیت نکردن.داخل خونشون نفوذ
نکردن.بین روابط اعضای خانواده ی اونها دخالت نکردن.فقط هر روز مظلومانه
آرزوی مرگ برای رئسای
خونه ی آ میکردن.چون میدونستن بچه های اون خونه آدم های بدی نیستن.اون رییس
هاشونن که بانی این کارا بودن.اونا بودن که گزینه ی نظامی روی میز اتاقشون
بود.ولی خانواده ی الف تصمیم گرفتن نرمش نشون بدن.بهشون ظلم شده بود ولی
صلح دوست داشتن.توی فرهنگشون از بزرگشون یاد گرفته بودن که فقط نجیب
باشن.ظلم نکنن حتی اگه مورد ظلم واقع بشن.و البته...
Design By : Night Melody