کودک
 
 


خداوند ظهورش را نزدیکتر بگرداند

کودک

 

 

من کودک هستم.آدم بزرگها را میبینم.آنها عجیب هستند.کارهایی میکنند که به انسان بودن آنها شک میکنم.کارهایی انجام میدهند که بقیه را از همان کار نهی میکنند.آنها به من میگویند دروغ نگو.دروغگو دشمن خداست.ولی بیشتر از همه دروغ میگویند.بعضی از آدم بزرگها از مال مردم میخورند.آنها حق یکدیگر را ضایع میکنند بعد که میخواهند نماز بخواهند طوری تکبیر گویند که با خود گویی عرش لرزید!آنها با هم غریبه هستند.آنها به هم اعتماد ندارند.بعضی از آنها که مسلمان هستند...

 

 

 

هیچ شباهتی به تسلیم شونده ندارند.ظاهر دینشان را پیش گرفته اند و بی خبر از هرچه درون دینشان است!آنها اول بندگیشان عصیان میکنند و میگویند بگذارید جوانی کنیم.ولی اگر پیر شوند صدای ناله و زاریشان به درگاه خدا تا پشت بام آسمان هفتم میرسد.نمیدانم چرا وقتی جانی در بدن ندارند نزد خدای خود میروند؟به زمین آمده ام و آغاز کرده ام آن روندی را که انسانها آنرا زندگی مینامند.آنجا که نزدیک تر بودم به به خدا در بالا، خداوند از من قول گرفت:برای آخرین بار میگویمت.نرود از یادت:منم پروردگارت.همه ی هستی و مالت.منم پرتو نورت.بشناس دشمن پستت.برنگردان رویت را از رویم.سر میزنم به کویت.اما...یادت باشد من هستم معبودت.من هستم خدایت...ولی من از آن همه تاکید متعجب و کمی هم ناراحت شدم.با خود گفتم مگر چقدر میتواند این بار امانت سنگین باشد؟آخر مگر میشود تو باشی و من کس دیگری را بپرستم؟خدایا!مگر من عقل ندارم؟اما اکنون که آمده ام به خاک به یاد سخن انسانی معصوم می افتم:انسان هربار که گناه میکند تکه ای ازعقلش جدا میشود.ولی تعالی میدانست که فقط عاقلان او را میپرستند.هرکس به اندازه ی عقلش خدایش را میپرستد.انسانی  که به اندازه ی گاو هم نمیفهمد گاو میپرستد.انسانی که به اندازه ی انسان میفهمد،انسان را میپرستد(همچون در هند) و...اگر هم کسی عقلش بی نهایت باشد میدانی خودت دیگر...تو را میپرستد.اما خود میدانی ای رحمن و رحیم.این انسان ها از یک شراب غیرالهی مست شده اند.چون خودت که میدانی!فقط شراب الهی انسان را هشیار میکند.و اما...خدای من!من نمیخواهم خودم نباشم.آنها خودشان نیستند.آنها سر جای خودشان نیستند.

 

 

 

من نمیخواهم برای تو شریک بگیرم پس من نمیخواهم مسیحی باشم.من نمیخواهم خودم برای خودم دین درست کنم پس نمیخواهم بودایی و بهایی باشم.خدایا من میدانم که پیامبر تو هرگز نمیتواند با تو کشتی بگیرد و تو را زمین بزند پس نمیخواهم یهودی باشم.من میخواهم دین داشته باشم و با آن آرامش گیرم یعنی نمیخواهم بی دین و لاییک باشم.خدایا من فقط ماده را نمیبینم و به غیب ایمان دارم پس نمیخواهم ماتریالیسم باشم.خدایا من نمیخواهم در برابر ظلم و کفر و زور ساکت باشم پس من میخواهم شیعه باشم.خدایا من تو را دوست دارم و به آخرین پیامبرت عشق می ورزم پس من مسلمانم...قبله ام یک گل سرخ...جانمازم چشمه...مهرم نور...

 

و خدایا...آخرین حجتت را بر ما بفرست که سخت خرابیم.نگذار از آب سرابی بنوشیم.پیمان میبندیم که یارای او باشیم. و اگر تو بخواهی همه ی دوستدارانت در کنار هم باشند.مخصوصا کنار حوض کوثر!!!

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
:: برچسب‌ها: <-TagName->
نویسنده : محمد
تاریخ : جمعه 7 تير 1392برچسب:,